در خنده های "نیکی" در چشمهای "هستی"

در باورم نگنجيد

يك لحظه بي تو بودن

از هر دري كه رفتم

ره داشت به با تو بودن

در چشمهاي "هستي"

در خنده هاي "نيكي"

يادي نموده منزل

با نام پاك مهران

پی نوشت:نیکی و هستی نام برادرزاده های مهران است.دوقلوهای نازنینی که چهار ماه بیش نداشتند که عمو پرواز کرد.هنوز هم برق نگاه مهران در آن شبی که هستی را در آغوش کشید و نیکی را روی پاهایش خواباند،از یادم نرفته است.دلتنگی خدا برای مهربان بنده اش مجال نداد مهران به هستی و نیکی بگوید که دوستشان دارد.حالا نیکی می خندد درست مثل عمو بی بهانه و هستی همان نگاه جدی مهران را دارد و صورت گرد و دوست داشتنی را.امروز هوس کردم به هستی و نیکی بگویم که مهربانترین عموی دنیا را از دست دادید.عمویی که ارزویی داشت برایتان و حالا من می خواهم آن آروز را جامه عمل بپوشانم.

چرا شکست خوردند (3)

در بررسی علت شکست اصلاح طلبان شاید بتوان از تئوری گالیورها و لی‌لی‌پوتی‌ها بهره گرفت.تئوریسین‌های نئو محافظه کار آمریکایی در عرصه تعاملات بین المللی معتقد به تقسیم بندی فعالان حاضر به دو دسته گالیورها و لیلی‌پوتی‌ها هستند. در این دسته بندی صفت «گالیور» به بازیگرانی اطلاق می‌شود که به دلایل مختلف به عنوان تاثیرگذاران اصلی تحولات سیاسی در جغرافیای مورد نظر شناخته شده و همزمان از توانایی همراه ساختن لی‌لی‌پوتی‌ها برای حمایت از اهداف خود برخوردارند. با چنین دیدگاهی است که از نگاه این افراد منافع ایالات متحده ایجاب می‌کند که در هر منطقه تنها یک گالیور وجود داشته و یا حتی در صورت ناگزیر بودن حضور دو یا سه گالیور منافع آنها کاملا بر یکدیگر منطبق شود. چرا که هر نوع تضاد منافع و تزاحم گالیورها برای یکدیگر در نهایت به تضعیف قدرت آنها منجر شده و مجال را برای ایفای نقش برای «شبه گالیورهای» منتخب لی‌لی‌پوتی‌ها فراهم می‌کند.


ادامه نوشته

چشمانم را دیگر نمی‌بندم

سه دهه پیش بعد از اذان ظهر جمعه در شیراز متولد شدم و شاید به خاطر همین زمان خاص بود که پدرم می‌گوید مدتی بعد از نام ‌گذاری من و انتخاب نام مهران مردد شده بود که شاید بهتر بود نام سید مهدی را برایم برمی‌گزید.

از دیروز ظهر سی‌ساله شده‌ام و چه حس غریبی است ورود به این دهه چهارم زندگی! هزار کار ناکرده دارم و هزار افسوس برای آن‌چه که بر زمین مانده است و هزار سوگ بر آن‌چه که گاه انجام داده‌ام.

اگر چرخ روزگار اندکی هم به عقب می‌چرخید، شاید فرصت برای جبران بسیاری از اشتباهات وجود داشت اما افسوس که در گذر بیرحم زمانه باید به بازی برد-باخت تن بدهی و یا همه چیز را بدست آوری و یا از دست رفته ببینی.

صادقانه می‌گویم دو سال و نیمی است که نگاهم به زندگی عوض شده، قدر فرصت‌هایش را، تمام لحظاتش را می‌دانم و به این باور رسیده‌ام که چه بسیار افراد و چیزها که شاید حتی ارزش لحظه‌ای اندیشیدن و وقت تلف کردن نداشته‌اند. حالا دیگر حس می کنم وقتی برای تلف کردن ندارم. شاید هم روزی آن‌قدر جسور شوم که بگویم برای مردن هم وقت ندارم!

این تغییر نگاه را اما مدیون حضور پررنگ کسی هستم که امروز به عنوان همسر در کنار دارم و جالب اینجاست که من و سارا، زاده یک روز هستیم؛ روزی در میانه فروردین ماه.

دهه چهارم را اما با امید به تحولی درونی و بیرونی آغاز می‌کنم و با این اطمینان که بازهم مهر الهی و شفقت او باران فرصت‌ها را بر سرم خواهد باراند. این بار اما چشمانم را بر این باران نخواهم بست،فرصتی برای چشم بستن نیست!

 


  

Free Image Hosting by FreeImageHosting.netFree Image Hosting by FreeImageHosting.net

 


 بعد التحریر: در مورد همه چیز نوشتم جز این دو تصویر تاریخی! یکی از این دو تصویر متعلق به من است و دیگری متعلق به سارا. تصویر من البته از اهمیت تاریخی فوق‌العاده‌ای برخوردار است چون نشان می‌دهد ادعای کاذب مخالفان دیوسیرتی که در کمال بدپنداری و شیطنت اقدام به سم پراکنی و انتشار تراوشات ذهن معیوب و بیمار خود مبنی بر اینکه که چشمان بنده از همان ابتدا بیشتر شبیه خطی صاف و کشیده شده بوده و به زحمت امکان تشخیص اینکه من خواب بوده‌ام یا بیدار وجود داشته ،می‌کنند چگونه بی‌محتوا و بی پایه و اساس است!

چرا شكست خوردند؟(2)

بخش اول  را با اين تعبير به پايان بردم كه در مصاف ميان گانگسترها و مافيا برنده قطعي مافيايي است كه تمامي ابزارها را در خدمت خود گرفته است. تصور مي‌كنم بايد توضيحي در اين مورد بدهم.

احزاب در ايران و به طور خاص احزاب اصلاح طلب نه با تعريف حزب تطابقي دارند و نه هيچ تشكل سازماني ديگري. بهترين تعريف براي كاركردي كه اين مجموعه‌ها از خود ارائه مي‌دهند به باور من همان «گانگستري سياسي» است. اما چرا؟

ادامه نوشته

چراسکوت ؟

هتاکی های پاپ بندیکت شانزدهم ٬ مسئول سابق دستگاه تفتیش عقاید واتیکان٬ هر چند در خارج از مرزها واکنش انبوهی از مسلمانان را برانگیخته است اما در این سو ظاهرا کسانی که برای حقوق چند میلیون غاصب مهاجر اسراییلی اشک می ریزند و از سخنان آنان که خواستار محو اسراییل هستند انتقاد می کنند و ساعت ها در باب تساهل و تسامح مذهبی و قومی سخن می گویند٬ ترجیح می دهند سکوت کنند و زبان به کام گیرند تا شاید ژست روشنفکری شان ترک برندارد.

نمی دانم چرا ؟ اما می دانم که اگر قرار است حتی به هیچ امر قدسی هم اعتقاد نداشته باشیم و خود را در پس پرده تعابیر و تعاریف مادی هم پنهان کنیم بازهم باید به آنچه که امروز بر مسلمانان ورا داشته شده است٬ اعتراض کنیم. مگر آزادی ایمان و عقده و باور از اصول اساسی حقوق بشر نیست؟ مدعیان حقوق بشر چگونه تناقض باور به این اصول و سکوت در برابر نقض آن ها را توجیه می کنند؟ امیدوارم آن قدر خود باخته نباشیم که احترام و رعایت حقوق را هم برای دیگران بخواهیم و خود را از شمول انسان هایی که باید حقوقشان محترم دانسته شود٬ خارج کنیم! سکوت در برابر هتاکی وارث آمران جنگ های صلیبی ننگی است که با هیچ برچسب حقوق بشر خواهی و ... پاک نخواهد شد.

گزارش امروز اعتماد  ملی در مورد اظهارات توهین آمزی پاپ و واکنش های مسلمانان را در ادامه بخوانید.

ادامه نوشته

طعم تلخ یک حسرت!

سفر این روزهای خاتمی به آمریکا و انبوه گزارش و تحلیل هایی که پیرامون آن منتشر می شود و استقبالی که مراکزعلمی و محافل سیاسی از سفر او کرده اند، طعم تلخ حسرتی حالا یک سال و چند ماهه را در کامم زنده کرده است.

نمی خواهم از جایگاه خاتمی بگویم و اینکه حتی مخالفان او هم در آمریکا ، چه درمیان اپوزیسیون ایرانی و چه در میان جنگ طلبان آمریکایی، نگران آن هستند که خاتمی چهره ای معتدل از ایران و ایرانیان را به جهانیان نشان بدهد، چهره ای معتقد به تساهل و تسامح مذهبی و احترام به حقوق انسان ها، هر چند معتقدم همین نگرانی هم نشان دهنده جایگاه رفیع سیاستمداری است که می اندیشد و اندیشیدن را می شناسد. این ها بارها گفته و نوشته شده است. حتی نمی خواهم بگویم که چرا مقامات آمریکایی از او خواسته اند تا از همزیستی و دیالوگ میان مذاهب سخن بگوید تا تفاوتش با دیگرانی که متاسفانه چهره رسمی همه این ملت خدشه دار شده از عملکرد و گفتار آنان است، مشخص شود.

می خواهم بگویم که مردمان این سرزمین حکایتی عجیب دارند. چه کسی می تواند در گوشه ای از دنیا تصور کند که ملتی این چنین دو نگاه و دو رویکرد متفاوت را در کمتر از یک دهه پذیرا باشد. فاصله از سید محمد خاتمی تا محمود احمدی نژاد چندان کم نیست که بتوان نادیده اش گرفت.

ادامه نوشته

آسوده بخوابید !

بحران لبنان ظاهرا به پایان خود نزدیک می شود. برای این فرجام باید به خیلی ها تبریک گفت . به ملت لبنان که در دشوارترین شرایط در کنار فرزندان مبارز خود ایستادند،  حتی اگر خانه شان بر سرشان آوار شد و حتی اگر عزیزی را از دست دادند باید تبریک گفت. به رزمندگان مقاومت که افسانه و هیمنه اسراییل را چنان در هم شکسته و هزار پاره کردند که شاید برای همیشه معادلات حاکم بر منطقه متحول شود هم باید تبریک گفت ، همچنان که به نصر الله که همانند نامش نویدآور پیروزی الهی بود . به سیاستمداران لبنانی هم که اختلافات را کنار گذاشتند و در کنار مقاومت ایستادند باید تبریک گفت و به بسیاری دیگرهم . اما در این میانه سهم برخی از دوستان عزیز و هموطنان گرامی را هم نباید از نظر دور داشت!باید به این عزیزان تبریک گفت و صمیمانه هم تبریک گفت چرا که:

ادامه نوشته

دعایمان کنید

یک سال گذشت. آنقدر سریع که هنوز نه من باور کرده ام و نه سارا این گذر گذرای روزها و ماه ها و حالا یک سال را. حس عجیبی است جشن یک سالگی تولد یک زندگی مشترک٬ شاید به همان غریبی شروع . شاید به همان غریبی حسی که مانع شده لحظه ای به گذشته بیاندیشم، لحظه ای را  وقف مرور خاطرات حتی شیرین ماه ها و هفته ها و حتی ساعتی پیش کنم . احساس مسافری را دارم که بعد از ماه ها و شاید سال ها انتظار در راه مقصدی است که رویای هر شب و روزش رسیدن به آن بوده و با برداشتن اولین گام نگاهش به مقابل دوخته شده است. سفر لذت بخش است و مناظر زیبا، اما تمام این زیبایی زمانی معنا می یابد که به سمت مقصد حرکت کنی. می توان مناظر را تحسین کرد و لذت برد اما توقف جایز نیست. حالا من هم مسافری هستم که از لحظه لحظه این سفر لذت برده و می برم ، اما چشمانم دوخته به افقی است که قرار است مقصد من و همسفری باشد که آغاز این سفر را ، تداومش را و قطعا رسیدن به مقصد را  بیش و پیش از هرجیز و هر کس مدیون او هستم.  برایمان دعا کنید تا پای رفتن مان باشد و در هیاهوی و سراب چشم از مقصد برنگیریم. دعایمان کنید که اگر لیاقت رسیدن به مقصد نداریم، سزاوار پیمودن راه باشیم. دعایمان کنید.

زنده باد بی سوادی !

تجربه این چند روز برایم بسیار آموزنده بود . آن قدر آموزنده که برای لحظاتی از خودم و از حرفه ای که انتخاب کردم خجالت کشیدم. همیشه احساس می کردم که روزنامه نگاران طیفی فرهیخته اند که مردمان دیگر قرار است دنیا را از چشمان آنان ببینند و امروز به این نتیجه رسیدم که این طیف فرهیخته خود چه ناتوان است در دیدن واقعیت.

موضع گیری های خیلی از دوستانم برایم همیشه حیرت آور بود اما این حیرت را همیشه با اختلاف نظر و هزار و یک دلیل منطقی و غیر منطقی دیگر توجیه می کردم. همیشه می ترسیدم از روزی که به این باور برسم که جامعه روزنامه نگاری ما ٬ و من هم به عنوان عضوی از آن ٬ نه از ناآشنایی با علم روز روزنامه نگاری و موارد مشابه ٬ که از بی سوادی رنج می بریم . امروز اما می خواهم اعتراف کنم . اعتراف کنم که ما بی سوادیم! و برای این بی سوادی از   تمام مردمی که سال ها به ما اعتماد کرده اند و نگاه خود را با آنچه که ما به خوردشان داده ایم منطبق کرده اند ٬ پوزش می خواهم.

ادامه نوشته

خدایا به سلامت دارش !

"آرمن رفت " . همه چیز به همین سادگی اتفاق افتاد ٬ ساده اما نه راحت !

یک ماه پیش بود که برای اولین بار از عزمش برای رفتن گفت . در تب و تاب نوشتن نامه استعفا بود و من که ناباورانه تلاش می کردم متقاعدش کنم  دو ماه مرخصی بگیرد.  او می گفت که تصمیمش را گرفته است و رفتنی است و بهتر است استعفا بدهد و من با کمی بدجنسی می گفتم که شاید کارش به مشکلی بربخورد٬ شاید از ماندن در کشوری دیگر پشیمان شود و هزار و یک شاید دیگر را به هم می بافتم. نمی دانم چرا اصرار می کردم اما جایی٬ گوشه ای در درون قلبم٬ شاید آرزو می کردم که نتواند. نتواند و بماند .  

ادامه نوشته

گاز می گیرم ، پس هستم!

می گویند اکبر گنجی این روزها همان راهی را می رود که محسن سازگارا رفته است و نهایت کار تبدیل به هخایی دیگر ٬ شاید فلسفه دان و تاریخ خوانده ٬ می شود. می گویند برادر حسین شادمانه به جشن نشسته است و شکستن اسوه اصلاح طلبی را نظاره می کند . می گویند گنجی هم از همان جنس اپوزیسیون رقاص آمریکایی می شود و ...

می گویم بسیاری از این دشنام ها و تحلیل های غرض دار بیش از آنکه نشانه باور درونی افراد باشد ٬ سو استفاده از فرصتی است که اکنون فراهم شده است . می توان به گنجی فحش داد و به واسطه این فحش دادن نامی برای خود دست و پا کرد . مهم نیست اگر مردم مدت هاست تو را فراموش کرده اند ٬ مهم نیست اگر خودت هم از تکرار خودت خسته شده ای ٬ می توان به گنجی که هنوز فراموش نشده و هنوز به تکرار نیافتاده فحش داد . می توان به این فحش ها دل بست و از جا بلند شد . کمر راست کرد . لبخند زد و پز روشنفکری داد. می توان رادیکال تر از رادیکال ها شد و ...

آری برادر می توان گار گرفت و با هر گاز «بودن» را فریاد کرد!

ادامه نوشته

مرگ و کودک

پیرمرد بر زمین افتاده بود . مدتی بود که بی حرکت دراز کشیده بود و حالا به تدریج عابران هم دور و برش حلقه زده بودند. صورت پیرمرد در هم رفته بود .

- بدبخت حتما تصادف کرده

- آخه چرا یکی نیست که این ولگردها رو جمع کنه ؟

- خانم چرا این جوری حرف می زنی ؟ از کجا معلوم که ولگرده ؟ به قیافه اش که نمی یاد .

- مگه باید به قیافه کسی بیاد ؟ کلی از این ولگردها هستن که روزها گدایی می کنن و عصرها می رن خوشگذرونی . من خودم چند تایی رو می شناسم که ...

 

 

ادامه نوشته

ژنرال

 

ژنرال ایستاده بود . سربازانش در برابرش صف بسته بودند . دشت مملو از برق سرنیزه ها بود و سکوتی رعب آور.

ژنرال آخرین نگاهش را به سربازانش انداخت . سراپای وجودش مملو از غرور بود و لذت پیروزی قریبی که چندان فاصله ای با او نداشت. چشمانش را بست و فرمان حمله داد . دشت مملو از فریاد شد .

 چشمانش را گشود . سکوت به دشت بازگشته بود. دشت مملو از سربازانی بود که ساکت و ساکن بر زمین دراز کشیده بودند گویی می خواستند خستگی نبردی طولانی و سنگین را برای همیشه از تن به در کنند .

آوار سکوت بر تن ژنرال سنگینی می کرد . چشمانش را بست و بار دیگر فرمان حمله داد . دشت مملو از فریاد شد.

 

سکوت لعنتي

فلسطينيان  قرباني مضاعف سياست بازي هاي کثيفي هستند که در يک سو آنان را قرباني جنايات صهيونيست ها کرده و در سوي ديگر برادران عربشان را ، اميران مسلمان را ، به آغوش و هم خوابگي با قصاب ها  روانه کرده است . غرور ملت عرب ، سال هاست که ديگر نشاني ندارد. سران عرب از همان زمان که حمايت کاخ سفيد را براي تداوم حکومت هاي ننگين و استبدادي خود بر مردمانشان  لازم ديدند ، فلسطين و فلسطينيان را به بهاي نازل فروختند . امراي عرب ، از سرهنگ ديوانه و باديه  نشيني  که حالا شرافت باخته در برابر واشنگتن تنها به محافظان زيباروي خود مي نازد ، تا وهابي هايي که سرزمين وحي را جولانگاه  سربازان صليبي کرده اند ، از شيخي ديگر که شبکه اش را تقديم تروريست هايي کرده است که در انسان زدايي از آيين مهر محمد گوي سبقت از همه ربوده اند تا رييس جمهور مادام العمري که تا پاي گور هم ترجيح مي دهد به مجيزگويي اربابانش ادامه داده و به ميانجي گري ميان قاتل و مقتول ! افتخار کند،  هر يک به سبک و سياق خود در برابر فرزندان اسراييل زانو زده اند و پيشاني بر خاک ساييده اند.  امروز فلسطين و فلسطينيان ، چشمان خود را بر ملت هاي عرب هم فروبسته اند و تنها اميد به توان جوانان خود دارند ، مبارزاني که جان خود را قرباني دفاع از ناموسي مي کنند که اعراب  سال هاست پيش کش متجاوزان کرده اند و سرمست از اين افتخار ! به شادنوشي با متجاوزان مي نشينند

ادامه نوشته

سایه ها را جا بگذار !

 چند سال پیش بود ، شاید حوالی شهریور 81 ، که اولین و آخرین وبلاگم را راه اندازی کردم. تب وبلاگ آن روزها هنوز همه گیر نشده بود و آدم هایی که بعدها به بلاگرهای حرفه ای تبدیل شدند ، هنوز از چند متری کامپیوتر هم رد نشده بودند . قصد اغراق ندارم ، اما یاد دادن اینترنت و بعدها ایمیل و چند ماه بعد وبلاگ نویسی به این آدم ها شکنجه ای بود همراه با تفریح ! تماشای آدم هایی که از دست زدن به ماوس می ترسیدند و با باز شدن هر صفحه ای  گویی صور قبیحه دیده بودند  در هراس از ازاله ایمان شان بر جای می لرزیدند، آن هم در روزنامه پر مدعای اهالی شمال !، تفریح خیال انگیزی بود که هنوز هم گاه گداری زیر لب مزمزه اش می کنم.

 

 

ادامه نوشته